رمان یلدا دشت نوشته ی خودم قسمت 9
تاريخ : جمعه 28 تير 1392برچسب:, | 23:42 | نویسنده : امیر

ما چقدر امروز چهل چهل می کنین زینت خانم! منم هی یاد شب چله و یلدا می افتم! راستی سیاوش از یلدا خانم
چه خبر؟
 گم شو! بلند می شم می رم ها!
نیما  خب چیکار کنم؟ من حرف دیگه ندارم بزنم. اصلا خودت یه چیزي بگو.
 می دونی شیوا داشت دیشب برام چی می گفت؟
 نه، چی گفت؟
« هر چی دیشب شیوا برام گفته بود براش گفتم که رفت تو فکر و یه دقیقه بعدش گفت »
 اي داد بیداد!! نگفت ماشینه چه رنگی بود؟
 گفت اما یادم نیس. شایدم نگفت!
نیما  تفهمیدي مدلش چی بود؟
 نه، فقط گفت یه ماشین مدل بالا بود.
نیما  تگفت پلاکش چی بوده؟
 پلاك رو چه می دونه اون!
« نیما محکم زد رو پاش و گفت »
 اي دل غافل ! نکنه طرف خود من بودم؟ ! این مشخصات، مشخصات منه که! اون یکی م حتما بابام بوده! آخه بابام گاهی وقتا
از این کلک ملکا براي من می آد!
دوتایی زد یم زیر خنده که یه دفعه یه صدا از تو حیاط اومد و نیما مثل فنر از جاش پرید و همونجور که می دوئید طرف »
« حیاط گفت
 آخ آخ! حتما این آتیش بجون گرفته، خانم بزرگه! انگار داره سنگ پرت می کنه تو خونه!
« دوتایی رفتیم تو حیاط و در رو وا کردیم که دیدیم خانم بزرگ یه سنگ دیگ ورداشته و می خوادپرت کنه که نیما گفت »
 استُپ!
اِ..! اومدي مینا جون! » خانم بزرگ
نیما  اول اون سنگ رو بنداز زمین!
« خانم بزرگ سنگی رو که دستش بود انداخت زمین و اومد جلوترو گفت »
 مینا جون کجایی تو آخه؟ چرا دیگه نمی اي به من سر بزنی؟
گرفتم! « عارضه ي عصبی » نیما  از دست شما
گرفتی؟! « جایزه یادبی » خانم بزرگ
«! من می خندیدم و نیما فقط خانم بزرگ رو نگاه می کرد »
خانم بزرگ  خب مبارکه ایشااله، حالا جایزه ش چی هس؟
نیما  سیمرغ بلوري!
خانم بزرگ  شتر مرغ تنوري؟! چه جایزه ها دیگه می دن! به چه دردي می خوره؟
نیما  یه هفته شام و ناهار می خوریمش!
« دیگه من داشتم از خنده می مردم که نیما گفت »
 ترو خدا خانم بزرگ امروز سربسر من نذار که اصلا حوصله ندارم. راستی یلدا خانم کجان؟
خانم بزرگ  کی کجاي؟!
نیما  یلدا خانم! یلدا خانم!
خانم بزرگ  آهان! فکر کردم یلدا رو می گی!
نیما  خب یلدا رو می گم دیگه! یلدا! یلدا خانم!
خانم بزرگ  پس چرت یه اسم دیگه می گفتی؟
نیما  من کی یه اسم دیگه گفتم؟! همون یلدا رو میگم بابا!
!« کافه ي لرینا » خانم بزرگ  یلدا با باباش رفتن کلید بگیرن واسه
!« استان فارسه » نیما  کافه لرینا کجاي؟ اینجا یه همچین چیزي نداریم! حتما تو
!« داستان راسته » خانم بزرگ  کدوم
نداریم که دیگه! « کافه » نیما  منو باش! اصلا ما تو ایارن
نداریم یعنی چی؟! صد تا کاسه الان تو آشپزخونه ماس! « کاسه » خانم بزرگ  ما تو ایران
« نیما برگشت به من نگاه کرد و گفت »
 حالا گیرم یه همچینکافه اي اینجا باشه، چطور اینا رفتن کلیدشو بگیرن؟ نکنه از این کلوپ هاي خصوصی یه!
« یه خرده فکر کرد و یه دفعه گفت »
 فهمیدم !! بجون تو فهمیدم ! اینا رفتن بلیت بگیرن واسه کالیفرنیا ! گوش خانم بزرگ فرکانسا رو عوضی گرفته و می گه رفتن
کلید بگیرن واسه کافه لرینا!
یه دفعه تو دلم یه جوري شد ! فکر اینکه یلدا از ایران بذاره بره، کلافه م کرد! نمی دونستم چیکار باید بکنم ! برگشتم طرف »
« نیما و گفتم
 حالا چیکار کنم!
نیما  چمچاره مرگ ! اون موقع که بهت می گم نازو نوز نکن، همچین برام عشوه می ایکه انگارمی خواي خواهر پنجاه ساله ي
سه بار شوهر کرده ي ترشیده ي منو بگیري! بیا! حالا خیالت راحت شد؟!
 گم شو! حالا که وقت این حرفا نیس! بگو چیکار کنم!
نیما  همچین می گه من چیکار کنم، انگار من مشاور خانواده ام! من چه می دونم!
« یه دفعه سرم درد گرفت! رفتم کنار خیابون، رو جدول نشستم که نیما گفت »
 حالا چته؟ همین الان که نمی شینه تو طیاره و پرواز کنه بره. حتما بلیت می گیره و برمیگرده . اون وقت یه کارش می کنیم.
خانم بزرگ  ضاجون چه ش شد یه دفعه؟
!؟ « سنگ انداختین تو خونه مون » نیما  هیچی خانم بزرگ ، یه خرده مریضه. حالا شما با من چیکار داشتین
یعنی چی؟! « خانم بزرگ  چنگ انداختم به چونه تون
نیما  سنگ! سنگ! چیکارم دارین؟
خانم بزرگ  آهان! راستش گفتم با همدیگه بریم مطب اون دکتره رو ك گفتی پیدا کنیم.
نیما  دکتره از این محل رفته.
خانم بزرگ  دکتر شرکت نفته؟
تا نیما اومد یه چیزي به خانم بزرگ بگه که ماشین یلدا از سر خیابون پیداش شد . یلند شدم و اومدم جلو و کنار نیما »
واستادم. یه سی متري مونده بود به ما، انگاریلدا ما رو دید و ترمز کرد . یه خرده مکث کرد و بعد حرکت کرد طرف ما و جلو
خونه شون نگه داشت . خودش همونطوري پشت فرمون ماشین نشسته بود و فقط جلوش رو نگه می کرد . آقاي پرهام پیاده
شدو با ماها سلام و احوالپرسی کرد . من همه ش حواسم به یلدا بود که اصلا به ما نگاه نمی کرد ! تو همین موقعکارگر خونه
« شون اومد و در جیاط رو وا کرد. تا یلدا خواست حرکت کنه، نیما پرید جلو و در ماشین رو وا کرد و گفت
 سلام عرض کردم یلدا خانم! حال شماره چطوره؟ مستاق دیدار.
« یلدا آروم به نیما سلام کرد اما بازم به ماها نگاه نمی کرد که نیما گفت »
 شما چرا زحمت می کشین؟ شما تشریف بیارین پایین. بنده ماشینو میزنم تو پارکینگ. بفرمائین.
یلدا بدون حرف از ماشین پیاده شد و نیما زود ماشین رو بد تو و مثل برق برگشت پیش ما . تا نیما بره و برگرده، ماها »
هیچکدوم هیچی نگفتیم. نه من، نه یلدا.
یلدا که اصلا به من نگاه نمی کرد ! اقاي پرهام که انگار فهمیده بود موضوع مهمی پیش اومده، هیچی نمی گفت . اگه نیما نمی
« رسید نمی دونستم چیکار باید بکنم. شکر خدا که زود اومد و گفت
 عمه خانم چطورن راستی؟ خانم پرهام خوبن؟
آقاي پرهام  ممنون، ممنون نیما جون.
خانم بزرگ  سیما نه، مینا! اسمش مینا جون شازده! شما اشتباهی همه ش بهش می گین سیما جون!
« یه دفعه همه مون زدیم زیر خنده که نیما گفت »
 جناب پرهام چرا سرپا واستادین؟ شما تش ریف ببرین خونه استراحت کنین . خسته شدین واله ! چقدر کار؟ !چقدر زحمت؟ واله
باید این خونواده قدر شما رو بدونن!
اینارو می گفت و بازوي اقاي پرهام رو گرفته بود و می بردش طرف خونه شون ! اونجا که رسیدن پرهام برگشت و با خنده از »
« ماها خداحافظی کرد و رفت. یلدا داشت نیما رو ناگه می کرد ولبخند می زد که نیما اومد طرف خانم بزرگ و گفت
رو پیدا کنیم. « دکتر جوانی »  خب خانم بزرگ جون، راه بیفتم بریم که مطب این
رو پیدا کنیمواسه چی؟! ما اینجا دیوونه نداریم که! بیا بریک مطب اون دکتره که آدمو « دکتر روانی » خانم بزرگ  بریم مطب
جوون می کنه پیدا کنیم!
« ماها دوباره خندیدیم و نیما اومد طرف من واروم بهم گفت »
 اقا سیاوشق بلندترین شب سال رودستت سپرده ! هرچی می خواي بگی ، زودتر بگو که هر چند بلندترین شبه اما چشم بهم
بزنی رفته ها!
بعد دست خانم بزرگ رو گرفت و از یلدا خداحافظی کرد و رفت . موندیم منو یلدا که برگشته بود طرف نیما و خانم بزرگ و »
«. رفتن شونو تماشا می کرد. انگار اصلا دلش نمی خواست منو نگاه کنه
 روسریت از سرت افتاده پایین.
« آروم روسریش رو دوباره سرش کرد اما هیچی نگفت! حتی برنگشت طرفم! یه خرده صبر کردم و بعد گفتم »
 نمی خواي به من نگاه کنی؟
بازم همونجوري واستاده بود و هیچینمی گفت . کمی بعد آروم در جهت عکس نیما اینا حرکت کرد . من همونجا واستادم. اونم »
چند قدم که رفت واستاد و برگشت یه لحظه منو نگاه کرد که منم راه افتادم طرفش . وقتی رسیدم کنارش دوباره راه افتاد .
آروم راه می رفت و در و دیوار و درختا رو نگاه می کرد و هیچیونمی گفت . منم حرف نزدم. همینجوري یه یه ربعی راه رفتیم
« که آروم گفت
 نیما خان باهاتون حرف زد؟
 حرف زد.
یلدا  خب!
 نمی خوام در موردش صحبت کنم. من گذشت کردم و بخشیدم.
« یه دفعه واستاد چپ چپ به من نگاه کرد و بعد دوباره راه افتاد. چند قدم که راه رفتیم با حالت عصبی گفت »
 چی رو بخشیدي؟! از چی گذشت کردي؟!
 از همون مسئله.
یلدا  کسی مجبورت نکرده بود! اصلا موضوع بخشش و این حرفا مطرح نیس!
 پس چه موضوعی مطرحه؟ یعنی می خواي بگی که این مسئله اصلا مهم نیس و خیلی چیز عادي و بی اهمیت یه؟!
یلدا  نه، اینو نمی خوام بگم اما حرف شمام خیلی استعاریه! بخشیدم و گذشت کردم!!!
 عنی چی؟ این مسئله براي من خیلی دردناك بود! برام هضمش خیلی سخت بود!
یلدا  براي تو سخت بود و در اینجا!
 نه! در هرکجا باشه، سختم!
« برگشت نگاهم کرد و یه زهر خند زد و دوباره روش رو برگردوند، یه خرده که راه رفتیم گفتم »
 من اصلا منظورت رو نمی فهمم ! اگه این مسئله مهمی نیس، پس چرا خودتم ناراحتی؟ ! چرا دیشب یواشکی به نیما گفتی؟
اصلا چرا گفتی؟!
یلدا  براي اینکه باید تو می فهمیدي! براي اینکه اینجا هستم.
 یعنی اگه جاي دیگه بودیم این مسئله مهم نبود؟
یلدا  نه! در جایی که من بزرگ زندگی می کردیم، اصلا مهم نبود! حتی بهش فکر نمی کردي.
 مرده شور اون زندگی رو ببرن که توش انقدر بی بند و باري یه ! مرده شور اونجایی رو ببرن که این چیزا توش اصلا مهم
نیس! اصلا من نمی خوام در این مورد حرف بزنم! یه چیزي بود و تموم شد!
راه افتادم طرف یه درخت و تکیه م رو دادم بهش . خیلی عصبانی شده بودم . می خواستم این مسئله رو کاملا فراموش کنم اما »
« یلدا دست وردار نبود. آروم اومد طرفم و گفت
 چرا عصبانی می شی؟ این مسئله ایه که باید براي تو حل بشه!
دیگه نتونست م خودمو نگه دارم ! اصلا نمی دونم چی شد که محکم با مشت زدم به تنه ي درخت ! دستم اونقدر درد گرفت که »
یه آن فکر کردم انگشتام شکست ! دستم زخم شد و خونه همینجوري ازش می زد بیرون! من اصلا این حرفا و کارا نبودم اما
« دست خودم نبود! تو همون حال آروم اما با غیط و عصبانیت بهش گفتم
 چرا زجرم می دي؟ بابا من روشن فکر یا امروزي و مدرن نیستم ! دلمم نمی خوام باشم! من می خوام یه ایرانی باشم با همون
تعصباتش! حالام که حرفی ندارم! هر چی بوده، گذشته و تموم شده! دیگه چرا هی حرفشو کش می دي؟ شاهکار که نکردي!
آروم اومد طرفم و با نارح تی دستمو نگاه کرد و از کیفش یه دستمال در آورد که زخمم رو ببنده که دستمو از دستش کشیدم »
و رفتم تو پیاده رو . اینکارو که کردم، یه لحظه نگاه هم کرد و بعد رفت وسط خیابون واستاد و روسریش رو از سرش ورداشت !
موهاي بلندش رو که با یه گل سر بسته بود وا کرد و چنگ زد توش ! مونده بودم داره چیکار می کنه! جا خورده بودم ! یه آن
« دستش رفت براي کاپشنی که تن ش بود! درد دستم یادم رت و پریدم جلوش روسریش رو انداختم رو سرش و گفتم
 داري چیکار می کنی؟!
« برگشت و فقط نگاهم کرد »
 یلدا! اینکارا چیه می کنی؟ بیا برگردیم! برو خونه کمی استراحت کن. خسته اي!
یلدا  خسته هستم اما باید با تو حرف بزنم. تو باید بفهمی!
 من چی رو باید بفهمم؟!
یلدا  اول بذار دستت رو ببینم.
« دستمو نشونش دادم. یه نگاهش بهش کرد و سرشو تکون داد و گفت »
 آخه چرا؟!
« جوابشو ندادم که با دستمال دستمو بست و گفت »
 بیا بریم یه جا بشینیم و آروم با هم حرف بزنیم، باشه؟
سرمو تکون دادم و راهافتادیم طرف پارك دم خونه شون . یه ربع بعد رسیدیم . تو راه هیچی به همدیگه نگفتیم . رفتیم رو یه »
« نیمکت، یه گوشه نشستیم. پارك خلوت بود و گاهگداري یکی دو نفر از جلومون رد می شدن. یه خرده که گذشت آروم گفت
 چرا نذاشتی بی روسري اونجا واستم؟
 براي اینکه اینجا قوانین مخصوص خودش رو داره !
یلدا  خب اونجام قوانین مخصوص خودش رو داره سیاوش!
 اِ...! یعنی تو کتاب قانون شون نوشته که دخترا نباید ...
« نذاشت حرف بزنم و گفت »
 هر قانونی رو که نباید نوشت ! بعضی وقتا قوانین تبدیل به عادت می شن و عادتها تبدیل به قانون ! ببین سیاوش من نمی
خوامکارم رو توجیه کنم یا خودم رو تبرئه . اما می خوام تو بفهمی که اگه این اتفاق براي من افتاده فقط بخاطر سیستمی بوده که
من جزئی از اون بودم!
 پس با این حساب هر دختري که تو این سیستم زندگی می کنه باید اینطوري باشه؟
« فقط نگاهم کرد و گفتم »
 من قبول ندارم!
یلدا  ببین سیاوش، من و تو الان داریم تو ایران زندگی می کنیم . پس تابع این سیستم هستیم و جزئی از اون . اگه بخوایم از
قوانین و مقرراتش پیروي نکنیم، خرد می شیم ! تنبیه می شیم! مثل همین کاري که من می خواستم بکنم. اگه من از همون بچه
گی تو همین سیستم بودم الان این اتفاق بد برام نیافتاده بود و مجبور نبودم که چیزي رو براي تو که قراره باهام ازدواج کنی
توضیح بدم ! اگه من اینجا بزرگ می شدم باید پاك می موندم و حتما هم پاك بودم و این طبیعی این س یستم بود . اینجا ابدي
یه دختر یا یه زن روسري سرش کنه . سنگین باشه و صبر کنه تا یه پسر بیاد خواستگاریش و باهاش ازدواج کنه و بعد باید بچه
دار بشه . بچه داري کنه . کار خونه بکنه، آشپزي کنه، رختشویی کنه، مطیع شوهرش باشه و مثلا بدون اجازه ي اون از خونه
بیرون نره، ه ر جا که شوهرش خواست زندگی کنه و حتی اغلب با شوهري زندگی کنه که بزرگتر او و خونواده ش براش
انتخاب می کنن . این سیستم اینجاس . هر کی م خلافش عمل کنه باهاش برخورد می شه . هر کسی م که داخل ش باشه خواه نا
خواه تابع این سیستم می شه، حالا اگه چه ظارها هم که شده . تو می تونی یه نفر رو اینجا تو خیابون ببینی که بی حجاب راه می
ره؟ خب معلومه نه ! حالا اونجایی م که من زندگی کردم و بزرگشدم، سیستم خاص خودش رو داره و سیستم بسیار قوي اي
هم هس ! بدون اینکه خودت بفهمی داخلش می شی و جزئی از اون . فقط کسایی می تونن در مقابلش مقاومت کن ن که ریشه
شون خیلی محکمه . اونام مقاومت می کنن اما زجر می کن چون سیستم نمی خوادشون ! اونجا یه دختر رو آزاد، بدون تعصبات
اخلاقی و مذهبی، عاشق مد و موزیک و این جور چیزا می خواتن ! یه دختر اگه اونجا اینطوري نباشه طرد می شه ! حالا حساب
کن که یه خارجی م باشه ! من اونجا تنها بودم. بدون خانواده. مشکلات برام خیلی زیاد بود. حالا اگه طردم می شد که دیگه
هیچی. من اونجا با لباسی تو خیابونا می گشتم که اینجا حتی فکر کردن بهش هم ناراحتم می کنه ! اونجا من ماري جوانا می
کشیدم و اصلا هم مهم نبود . اونجا من تو یه کلاس و روي نیکمت با پسرا می نشستم و درس می خوندم که یه همچین چیزي
اینجا غیر ممکنه . اونجا ما با پسرا، استخر و دریا می رفتیم که اینجا محاله . اونجا دخترا و پسرا با هم می رن دیسکو و می رقصن
که اینجا تو فکر کسی م نمی گنجه ! اونجا سیستم اینه ! من نتونستم مقاومت کنم پس جزئی ازش شدم تا بتونم بمونم . من می
خوام اینو تو بفهمی . من می خوام عملم رو در یه همچین شرایطی قضاوت کنی . یک سیستم رو یه نفر نمی تونه عوض کنه ! یک
سیستم یک نفر نیس!
تو درست گفتی . این مسئله مهمی یه . براي همینم ناراحت بودم و دلم می خوسات که تو بدونی . ازتم خجالت می کشیدم که
خودم بهت بگم.
 کاشکی به خودم گفته بودي.
یلدا  تو پسر پاك و ساده اي هستی و اگه می خواستم به خودت بگم شاید باید خیلی پیش می رفتم تا بفهمی اما نیما خیلی
سریع الانتقاله ! من فقط اشاره اي به این موضوع کردم و اون همه چیز و فهمید و مطئمن هستم که خیلی باهات حرف زد ه،
درسته؟
 هم نیما و هم یه دختر دیگه که متاسفانه آخراي زندگی شه!
یلدا  متوجه نمی شم! کی اخر زندگی شه؟
 الان حوصله ندارم که برات تعریف کنم.
یلدا  ببین سیاوش، من واقعا دوستت دارم . اي کاش میذاستن من همینجا می موندم و بزرگ می شدم تا یه ایران ایرانی باشم
و مثل الان دچار دوگانه گی نباشم ! وقتی می بینم براي مسئله اي که در مورد من اتفاق افتاده تو انقدر ناراحتی که بی اختیار به
خودت صدمه می زنی، حسرت می خورم که چرا منو از ایران بردن ! وقتی احساس می کنم که یکی انقدر دوستم داره، بخاطر
کارهایی که کردم از خودم بدم می آ د اما نمی تونم چیزي رو عوض کنم و نمی تونم دروغ بگم. حالا تو وضع منو می دونی. من
امروز رفته بودم که بلیت بگیرم . احساس می کنم که اگه بخوام اینجا بمونم. باید خیلی چیزا رو از اول یاد بگیرم و بسازم و این
برام خیلی سخته . یعنی تنهایی سخته . دلم می خواد تو بدونی که من واقعا از این مسئله متاسفم. دلم می خواد که تو ، تمام گناه
رو گردن من نندازي.
« یه لحظه ساکت شد و بعد همونجور که بلند می شد گفت »
 حتما دستت رو به یه دکتر نشون بده. خداحافظ سیاوش.
 کجا؟!!
یلدا  من باید برم. یعنی مجبورم .
 منکه این مسئله رو فراموش کردم دیگه!
یلدا  نه، تو فراموش نکردي . تو بخشیدي! و من اینطوري نمی خوام. ببین سیاوشف من اون دختري نیستم که بشینم تو خونه و
فقط غذا بپزم و رختچرك بشورم و بچه داري کنم و هر چی شوهرم گفت بگم چشم و شب به شب ازش خرج خونه بگیرم و
این حرفا ! به من در همون سیستم یاد دادن که حقوقی مساوي یه مرد دارم. اگه قرار باشه که تا آخر عمرم، تو بدون درك
درست از این مسئله، فقط منو بخشیده باشی، برام غیر قابل تحمله . با تربیت من جور در نمی آد که شوهرم به چشم یه ضعیف
تر از خودش به من نگاه کنه ! من یاد گرفتم که یه زن در خونواده نفر دوم نی س! من یاد گرفتم که زن بعد از مرد نیس ! من
اونجا عادت نکردم که تو سري بخورم ! اونجا به من اعتماد بنفس دادن ! اونجا به من یاد دادن که یک نیمه ي ضعیف نیستم !
اونجا به من قبولوندن که فقط یه سایه از مرد نیستم ! اونجا به من یاد دادن که مثل یه مرد یا شوهر، در کانون زن دگیم نه در
حاشیه ي اون ! من به محض رسیدن تو فرودگاه اینجا، وقتی پدرم بهم گفت که روسري ت رو سرت کن، وقتی بهم گفت دکمه
ي روپوشت رو ببند . وقتی تو خونه موندم و و وقتم رو کتاب و نوار گوش کردن گذروندم، وقتی فقط با اجازه ي بزرگترم از
خونه رفتم بیرون، شخصیتم رو گم کردم! آموخته هام براي یه مدت فراموش شدن . تو خودت باعث شدي که من گم شده،
خودمو پیدا کنم و حالا کردم ! حالا دیگه نمی تونم یه دختر بی سرزبون و چشم و گوش بسته و مطلوم ایرانی باشم ! من تو اون
سیستم یاد گرفتم به محض اینکه خواستن بهم زور بگن، اعتراض کنم . و همیشیه عده اي بودن که ازم حمایت کنن و قانونی
بوده که جلوي زور رو بگیره . آموخته هاي من بهم می گه که همون حق و حقوقی رو که یه مرد داره، منم دارم و باید ازش
استفاده کنم . من یاد گرفتم که فکر کنم، استدلال کنم، منطقی باشم و تصمیم بگیرن . من اینجا موردي براي بخشش و گذشت
نمی بینم ! اگه دارم برات توضیح می دم ، فقط بخاطر اینه که دوستت دارم و دلم می خواد با تو صادق باشم . حالا این دوست
داشتن نباید نقطه شعفی براي من بوجود بیاره ! اگه تو یه شعف فیزیکی در بدن یه دختر و انقدر نقطه اشکال می دونی، منم
متقابلا می تونم درك پایین ترو از این مسئلهف یه ضعف معنوي در تو بدونم!
سیواش، من ترو درك می کنم ! غرورت رو، تعصبت رو، غیرتت رو ! همه رو درك می کنم و بهش احترام میذارم اما انتظار دارم
که تو هر طرز تربیت، روحیه و افکار منو درك کنی و بهش احترام بذاري . من فقط یه جسم نیستم ! من فقط یه وسیله نیستم
که کهنه یا دست دوم بشم ! اگه یه زن می تونه دست دوم بشه، پس یه مردم می تونه که کهنه یا دست دوم باشه ! منم می
تونم در مورد گذشته ي تو بپرسم و اگه زمانی خطایی کرده باشی، نبها مارك دست دومی بزنم و ازت بازخواست کنم و در
نهایت ببخشم یا گذشت کنم ! در اون جا و در اون سیستم، یه دختر و پسر که همدیگه رو دوست دارن، وارد گذشته ي همدیگه
نمی شن تا خبوان همدیگرو ببخشن یا نه! دوست داشتماصلا این نیست!
من صادانه مسئله اي رو که در اینجا و براي یه مرد ایرانی اهمیت داره برات گفتم . می تونستم نگم و خیلی راه ها بود که تو
هیچوقت نفهمی ! اما من در همون سیستم یاد گرفتم که با دروغ یه زندگی رو شروع نکنم و یاد گرفتم اگه کسی رو دوست
داشتم و بهش گفتم که دوستش دارم و اونو به عنوان شریک زندگیم انتخاب کردم، بهش وفادار بمونم . من چون آزاد بودم، تا
به هر پسري می رسم دست و پام رو گم نمی کنم و عاشقش نمی شم. براي من خیلی چیزا در یک مرد ملاك قرار می گیره .
اما وقتی مردي رو دوست داشتم و باهاش پیوند برقرار کردم همیشه بهش وفادار می مونم . هر وقت این چیزایی رو که بهت
گفتم فهمیدي، دیگه حرف از بخشش و این چیزا نمی زنی و روح یه دختر در شرایط منو آزار نمی دي!
من وقتی با تو اشنا شدم و احساس کردم که دوستت دارم، دلم می خواست ایرانی باشم اما بعدا متوجه شدم که نمی تونم . حد
اقل در اون سیستم بخاطر این مسئله نباید از کسی تقاضاي بخشش کنم!
اینو گفت و راه افتاد رفت ! دوئیدم دنبالش و دستش رو گرفتم. وقتی برگشتم دیدم داره گریه می کنه . بهش خندیدم . اونم »
« بهم خندید
فصل نهم
« یه ساعتی با هم قدم زدیم و صحبت کردیم و بعدش رسوندمش خونه شون و وخودمم رفتم نیما اینا. تا رسیدم نیما گفت »
 آخه دهاتی، موبایلت رو چرا خاموشمی کنی؟ ! تا حالا سه بار سیا زنگ زده اینجا! دلش شور افتاده برات! بدو یه زنگ بهش
بزن.
 بهش گفتی کجا رفتم؟
نیما  چیزي نگفتم . خودت یه چاخانی بکن.
« زنگ زدم و به سیما و باهاش حرف زدم و وقتی تلفن رو گذاشتم سرجاش، نیما پرسید »
 شیري یا روباه؟
 اصطلاحات چیه بکار می بري؟ ! مگه اینجا جنگله؟ ! بقول یلدا همین مائیم که یه سیستم رو می سازیم دیگه! حالا با این افکار
سلطه جویانه، ببین چه سیستمی ساخته می شه! همه ش مرد سالاري! همه ش قدرت طلبی!
« نیما چشماش گرد شده بود و فقط به من نگاه می کرد که گفتم »
 دست وردار از این افکار عصر حجري ت!
نیما  باریک اله! اینارو کی یاد گرفتی؟!!
 از اول بلد بودم.
نیما  آفرین! آفرین! یلدا بهت چی گفت ؟
 اونم همین عقیده رو داشت!
نیما  مرحبا! آفرین. دختر تحصیلکرده یعنی همین دیگه!
 می گفت یه نفر نمی تونه یه سیستم رو عوض کنه. می گفت باید همه با هم اینکارو بکنن.
نیما  عجب فکر بازي!
 می گفت ماها همه، یه سیستمیم و از این حرفا. کلا در مورد سیستم حرف می زدیم.
نیما  آفرین! باریک اله! ببینم، وارد سیستمم شدین؟
 گم شو نیما! ناهار چی دارین؟
نیما  مگه اینجا هتل کُنتیننتاله که هر وقت تشریف بیارین ناهارمون حاضر باشه؟!
 پس بلند شو بریم یه جا یه چیزي بخوریم.
نیما  اول بگو ببینم تلیف چی شد؟
 درسته که من اولش ناراحت شدم اما بنظر من حرفاش منطقی بود . یعنی گناه از اون نیس. یه کشور بی بند و بار همینه دیگه !
تقصیر من بود که تحت تاثیر تعصب م قرار گرفتم. یعنی تقصیر منم نبود. نه تقصیر اون بود و نه تقصیر من.
نیما  پس حتما تقصیر من بوده؟ 1
 مرده شور تروهم ببرن با اون طرز خبر دادنت! دیشب عصبانی بودم یادم رفت بگم. این جه طرز چیز تعریف کردنه دیوونه؟!
نیما  مگه چه جوري گفتم؟
 همونکه گفتی یلدا از نظر جهیزیه مشکل داره!
نیما  خب باید یه جوري یواش یواش حالی تو می کردم دیگه!
 می خوام صد سال سیاه حالیم نکنی! بلند شو بریم یه چیزي کوفتمون کنیم.
نیما  خب، شکر خدا انگار سر عقل اومدي . اگه یه دعده مسائل رو سخت نکنن همه چی درست می شه. همیشه یه عده آدم
همه جا هستن که هر مسئله اي رو اونقدر بزرگ و پیچیده می کنن تا مردم براي حل کردنش بیان پی ش اونا و اونا فقط
خودشون از این مسائل سر در بیارن و حلش کنن ! اگه از اولش کاري به ایم این مسائل نداشته باشن، مردم خودشون خیلی
راحت حلش می کنن و با هم کنار می آن!
 پاشو بریم دیگه!
نیما  دارم به تو می گم آ!
 بلند شو بریم، گرسنه مه بیخودي شعار نده!
دوتایی راه افتادیم و اومدیم پایین و نیما به زینت خانم گفت که می ریم بیرون ناهار بخوریم . زینت خانم گفت که ناهارش »
حاضره که من گفتم نه . دلم می خواست برم بیرون و با نیما تنها باشم و یه خرده باهاش حرف بزنم . تا رفتیم تو حیاط و در رو
« ! وا کردیم، دیدم خانم بزرگ داره از خونه شون می آد بیرون
نیما  الهی زن بگم چطور بشی که پدر منو در آوردي!
 مگه چی شده؟
نیما  یه عالمی حریف زبون من نشدن و من حریف گوش این زن ! خدایا ترو به بزرگی ت قسم می دم که یکی از گوشاش منو
بکن بده به این زن که من از دستش راحت بشم ! بخدا اگه این زن رو شفا بدي، من قول می دم که هر سال دو تا گوسفند
قربونی کنم و گوشتش رو بدم ستحقا!
«! همچین دعا می کرد که خنده م گرفت »
 مگه چی شده؟!
نیما  بجون تو آبرو تو محل براي من نذاشته ! این دو ساعتی که شماها نبودین، تمام خونه هاي این محله رو زنگ شونو زده و
سراغ اون دکتره رو گرفته!
 خب مگه بیکار بودي که این چاخان رو بگی؟
نیما  دِگور شده اگه این چاخان رو نمی کردم که این خان مبزرگ ول تون نمی رد که با هم دل بدین و قلوه بگیرین ! تموم این
مصیبتا رو هبج ون خریدم که جنابعالی بتونین با یلدا خانم وارد سیستم بشین دیگه ! اون موقع که راحت نشستین و بحث
سیستماتیک می کنین، این ور، من بدبخت سیستم دونم در می آد تا دو کلمه چیز حالی این خانم بزرگ بکنم ! حالا بیا برگردیم
تو که الان هوار می شه سرم!
« دوتایی از همون دم در، آروم برگشتیم تو خونه و در رو پیش کردیم و نیما از لاي در نگاهش کرد و گفت »
 بجون تو چند وقته که دیگه دختراي همسایه وقتی منو تو خیابون می بینن، محل سگم بهم نمی ذارن!
 براي چی؟
نیما  خب فکر می کنن یه پیرزن پویلدار پیدا کردم و می خوام باهاش عروسی کنم دیگه! چقدر تو خنگی!
 خب حالا بیا بریم تو دیگه! در رو ببند و بیا بریم.
نیما  اخه درد من که یکی دو تا نیس! خدا ذلیلت کنه سیاوش که بیچاره م کردي!
« یه دفعه در رو وا کرد و همونجور که داشت می دوئید بیرون گفت »
 آخ! از تو کیفش سنگ در آورد!
منم دنبالش رفتم بیرون که دیدم راست می گه ! خانم بزرگ یه سنگ دست شه اندازه ي یه گردو ! تا نیما رو دید، خندید و »
« همونجور که سنگ رو میذاشت دوباره تو کیفش گفت
 اِ...! خودت اومدي مینا جون؟ 1
×؟ خانم بزرگ « سنگ براي چی میذاري تو کیفت » نیما  آخه
خانم بزرگ  زنگ براي چی میذارم تو لیفم؟! من زنگم کجا بود؟ لیف م کجا بود؟
!« مامور » نیما  بخدا می دمت دست
چیکار؟! بیا خودمون می ریم دوتایی! « محمود » خانم بزرگ  می دي منو دست
نیما همونجا وسط خیابون نشست رو زمین و سرش رو گرفت تو دستش ! من از خنده داشتم می مردم دیگه! خانم بزرگ که »
« نیما رو اینطوري دید، یه دفعه تند اومد طرف ما و در حالیکه ترسیده بود نشست جوي نیما رو زمین و گفت
 الهی من بمیرم واسه تو مینا جون ! چه ت شد یه دفعه؟! سرت درد گرفته؟ بیا بریم قربونت برم خونه ما دراز بکش تا خوب
بشی! اصلا بیا ببرمت مریض خونه! صبر کن الان می گم راننده مون بیاد بریم. مگه من مردم پسر خوبم که تو مریض بشی؟!
اینارو گفت و از جاش بلند شد که نیما سرش رو بلند کرد و به خانم بزرگ نگاه کرد و تو چشماي نیما، عشق و مهربونی رو »
» دیدم! خندیدیو اونم بلند شد و گفت
 نمی خواد راننده رو خبر کنی مادر.
خانم بزرگ  خوب شدي؟!
« نیما سرشو تکون داد که خانم بزرگ گفت »
 نصف العمر شدم ننه ! گفتم اگه زبونم لال زب ونم لال یه بلایی سرتو بیاد من چه خاکی تو سرم کنم؟ ! دیگه کی به حرفاي من
گوش می ده؟ از قوم و خویشا که هیچکی بهم محل نمی ذاره. فقط تویی که باهام حرف می زنی! خیلی ترسیدم بخدا!
« بعد یه دفعه شروع کرد گریه کردن! من و نمیا زیر بغلش رو گرفتیم و بردمیش لبه جدول نشوندیمش که گفت »
 مینا جون اگه بدونی چقدر تنهام ! اگه بدونی چقدر بی کسم ! از صبح تا شب اگه کنج این خونه بشینم و تکون نخورم، یکی پیدا
نمی شه که ببینه من مردم یا زنده م ! اونجام که بودیم اصلا منو آدم حساب نمی کردن! این چند وقته که تو باهام هم زبون
شدي انگار خدا دنیا رو بهم داده ! الکی به هواي دکتر رفتن می آم که با تو حرف بزنم! خیلی هول کردم ! حالا راست راستی
حالت خوب شد؟ 1
اشک گوله گوله از چشماش می اومد پایین ! اومدم اي جیبم دستمال در بیارم که اشک هاشو پاك کنم که چشمش افتاد به »
نمیا. دیدم این پسر گنده که آدم فکرشم نمی کنه که معنی ناراحتی رو بدونه، داره گریه می کنه ! یه دفعه بغض گلوي خودمو
« . گرفت. دستمالم رو دادم به نیما که اونم باهاش اشکاي خانم بزرگ رو پاك کرد
***
نیما رفت ماشین ش رو در آورد و خانم بزرگ رو نشوند توش و داشتیم حرکت می کردیم که دیدم یلدام در حالیکه »
« روسریش تو دستشه داره برامون دست تکون می ده و می دوئه! پیاده شدم . تا رسید گفت
کجا؟!
« خندیدم و گفتم »
 داریم می ریم ناهار بیرون.
یلدا  منم می آم خب!
 بابا تو خیابون روسریت رو سرت کن آخه!
« همونجور که روسریش رو سرش می کرد، رفت عقب ماشین و پیش خانم بزرگ نشست. منم سوار شدم و به نیما گفتم »
 یه دقیقه صبر کن.
نیما  ظرفیت تکمیله، بیخودي کسی رو وعده نگیر!
 باشه، پس بریم.
نیما  چیکار داشتی؟
 هیچی ، می خواستم به سیما زنگ بزنم که اگه ناهار نخورده، اونم با خودمون ببریم.
نیما  مار و مور گوشت تن ت رو بخورن پسر ! بعد ا هزار سال خواستی یه قدم براي من ورداري ها! اونم تا من یه کلمه حرف
زدم، پشیمون شدي! زنگ بزن بهش! یااله! بگو اگه ناهارم خورده عیبی نداره. بیاد بریم.
زنگ زدم به سیما . اتفاقا هنوز ناهار نخورده بود . بهش گفتم حاضر باشه و نیما راه افتاد طرف خونه ي ما .یه ربع بعد رسیدیم و »
« سیمام سوار شد و با همه سلام و احوالپرسی کرد و حرکت کردیم
سیما  مخصوصا ناهار نخوردم. فکر کردم تو و نیما خان ممکنه ناهار بیاین خونه.
نیما  اِاِا اِ...! ترو خدا ببین چقدر دلامون به هم راه داره! اصلا به دلم افتاده بود که شمام منتظر مائین! واسه همین بود که گفتم
یه زنگ به سیما خانم بزن سیاوش جون!
« برگشتم چپ چپ نگاهش کردم که گفت »
 پسر یادت ندادن اینطوري تو صورت بزرگترت نگاه نکنی؟ جلوتو نگاه کن!
« بعد برگشت یه نگاه به سیما کرد و گفت »
 باور کنین سیما خانم از آخرین بار که با هم صحبت کردیم، مرتب دارم تزکیه ي نفس می کنم! نه دنبال گردش می رم، نه
دنبال تفریح می رم! هیچ هیچ! مونس شب و روز من شده این خانم بزرگ!
« سیما فقط نگاهش کرد که نیما گفت »
 سیاوش تو گبو. راست می گم یا نه؟
 راست می گه. یعنی این چند وقته اصلا وقت پیدا نکرده که دنبال گردش و تفریح بره!
نیما  باز شوخی بی موقع کردي؟ ! اصلا لازم نکرده تو واسه من شهادت بدي! یلدا خانم شما بگین که همسایه ي مائین و از
خونه تون به خونه ي ما اشراف دارین.
یلدا  نه، من این چند وقته اصلا ندیدم که نیما خان جایی برن.
 کدوم چند وقته یلدا؟
یلدا  فکر کنم از دیشب!
« همه زدیم زیر خنده که نیما گفت »
 عجب بدبختم من! یه نفر رو پیدا نمی کنم یه شهادت برام بده!
 از بس پرونده ت سیاهه!
نیما  خانم بزرگ! خانم بزرگ جون!
خانم بزرگ  با منی مینا جون؟
نیما  آره، با شمام.
خانم بزرگ  چی می گی مادر؟
کن! « حمایت » نیما  می گم شما حداقل ازم
کنم؟ « حجامت » خانم بزرگ  من برات
نیما  تا خانم بزرگ بخواد براي من شهادت بده، سه بار منو اعدام کردن!
همه زدیم زیر خنده و شروع کردیم سربسر نیما گذاشتن . سه ربع بعد رسیدیم همون رستوران که براي اولین بار شیوا رو »
اونجا دیده بودیم . رفتیم تو پارکینگ ش و پیاده شدیم و رفتیم تو و سر یه میز نشستیم . تا نیما شروع کرد طبق عادتش، دور و
« ورو نگاه کردن، یه دفعه دیدم که رنگش پرید و سرش رو برگردوند و گفت
 می گم اینجا خیلی شلوغه . می خواین بلند شیم بریم یه جاي دیگه؟
یلدا  نه، عیبی نداره. اینجا خیلی قشنگه!
سیما  آره، غذاهاشم خیلی خوبه.
نیما  نه بابا ! چند وقت پیش می گفتن تو اشپز خونه دست و پاي خر پیدا کردن! انگار گوشت خر می دادن به مردم! یه ماهه
که بسته بودنش!
 چی می گی ؟ ما همین چند روز پیش ...
دیدم داره بهم اشاره می کنه و یه جایی رو نشونم می ده ! برگشتم اون طرف رو نگاه کردم که دیدم شیوا و پروانه سر یه میز »
نشستن! تا اومدم یه چیزي بگم که نیما با پاش محکم زد تو ساق پام که از درد، بلند گفتم آخ !! همه برگشتن و منو نگاه کردن
« که نیما زود گفت
 آخ به دلم، آخ به دلم، آخ به دلم ! یه کارد سلاخ به دلم ! آخ به دلم! آخ بدلم! به به! چه آهنگ قشنگ! چه شعر لطیفی ! چه
جوري یه دفعه این آهنگ یادت افتاد سیاوش خان؟
« بهش چپ چپ نگاه کردم و گفتم »
 هیچی، همینجوري.
نیما  حتما تو ام یه جات احساس درد کردي ! مثل من! منم الان خیلی جاهام احساس درد دارم می کنم! بابا پاشیم بریم! اینجا
تو غذاهاش سوسک داره ها!
« سیما یه نگاهی به نیما کرد و گفت »
 نکنه آشنایی، چیزي اینجا دیدن نیما خان؟!
نیما  من؟! من؟ 1 من تازه اولین بار یا دومین بارمه که اومدم اینجا!
« تا اینو گفت، یه گارسن که از بغل میز ما رد می شد به نیمات گفت »
 سلام نیما خان!
نیما  سلام و زهرمار! تو ام هر دفعه که ما با دو تا دختر می آیم سلام کردنت گل می کنه!
« همه زدیم زیر خنده »
نیما  بجون بابام سیما خانم این مرتیکه کشکی با من سلام علیک می کنه! به کی قسم بخورم که شما باور کنین؟
« تا اینو گفت سرگارسن منو رو آورد سر میز ما و سلام کرد و گفت »
 نیما خان میزي که همیشه اونجا میشینین خالی شد، تشریف می برین اونجا؟
« من زدم زیر خنده که نیما گفت »
 بابا من همه ش یه دفعه اومدم اینجا و براي اینکه هیچکی دور و ورم نباشه رفتم سر یه میز نشستم ! شمام عجب حافظه اي
دارین ها!
« سر گارسن بدبخت فهمید و گفت »
 البته! شما درست می فرمائین! منم همنظورم همون دفعه بود!
« اینو می گفت و می خندیدید »
نیما  پس خنده تون براي چیه؟
« سرگارسن جلو خودشو گرفت و گفت »
 هیچی، هیچی! شما از بس گوشه گیر بودین تو حافظه ي من موندین!
« اینو گفت و منو رو گذاشت و رفت »
نیما  دیدین حالا سیما خانم من راست می گم؟!
تا اینو گفت، شیوا از اون طرف منو دید و برام دست تکون داد و منم براش دست تکون دادم که سیما برگشت با تعجب به »
« من نگاه کرد. آروم در گوشش جریان رو گفتم
« نیما با حالت گریه گفت »
 سیما خانم، این یکی که جز پرونده ي من حساب نمی شه دیگه! این مربوط به پرونده ي پزشکی این سیاوشه!
یلدا  ایشون کی ن سیاوش؟
نیما  نامزد قبلی سیاوش!
« سیما زد زیر خنده »
نیما  البته به دلیل مصدومیت از قید قرعه خارج شدن!
یواش بطور مختصر جریات رو براش تعریف کردم . خیلی براش عجیب بود. بهش گفتم که به روي خودش نیاره . تو همین »
« موقع سر گارسن اومد که سفارش بگیره. نوبت نیما که رسید گفت
 شما همون غذاي اون دفعه اي رو می خورین؟
نیما  شما نمی تونین سر میز که می رسین حرف نزنین؟
سرگارسن  آخه من هنوز یادمه شما اون دفعه چی خوردین!
نیما  شما چرا نمی رین تو الم پیک فیزیک و شیمی شرکت کنین؟ با این حافظه اي که دارین، هیچی هیچی نه، نفر دوم سوم می
شین ها!
« همه زدیم زیر خنده. سر گارسن رفت و یه خرده بعدش یلدا به من گفت »
 سیاوش، خیلی برام مسئله جالب شد! نمی شه دعوت شون کنیم سر میز خودمون؟
نیما  بابا این دو تا مریضن! خوب نیس صداشون کنیم اینجا!
سیما  نحوه ي سرایت و ابتلا به این بیماري چیز دیگه س. به این صورت ها کسی مبتلا نمی شه.
نیما  اخه سیما خانم جون، این وامونده یه زکام ساده که نیس! بابا خطرناکه!
یلدا  سیما جون راست می گه. ایشون پزشکه و متخصص! با این جور رابطه ها این بیماري به کسی سرایت نمی کنه.
نیما  عجب غلطی کردم آوردم تون اینجا ها!
سیما  بلند شین نیما خان دعوت شون کنین اینجا.
نیما چرا من برم دعوت شون کنم؟ اینا رفقاي این ن! بلند شو سیاوش خودت برو.
 تو سر میزي. بلند شو برو خودتو لوس نکن.
نیما  بجون همه مون یه بلاملایی سرمون می آدها! این وامونده شوخی وردار نیس ها!
 پاشو برو نترس. طوري نمی شه.
« نیما که داشت حرص می خورد، همونجور که بلند می شد گفت »
 خدا ذلیلت کنه سیاوش با این دوستاي خطرناکت ! همه می رن دوست می گیرن که باعث افتخارشون بشه این یکی دوست
پیدا کرده که یه ماچش کنی و رفتی سینه قبرستون!
« تا بلند شد خانم بزرگ گفت »
 مینا جون من آبگوشت بزباش می خورم با دوغ!
نیما  چی می خوري؟ مگه اینجا قهوه خونه س؟!
خانم یزرگ  نه مادر، قهوه بخورم شب خوابم نمی بره! همون دوغ خوبه!
همه زدیم زیر خنده و نیما رفت طرف میز ش یوا اینا و یه خرده حرف زد و بعدش سه تایی برگشتن سر میز ما . ماها بلند »
« شدیم و احوالپرسی کردیم و نشستیم که شیوا گفت
 سیاوش خناف از شباهت تون فهمیدم که این خانم خواهرتوننن، درسته؟
 درسته، سیما خواهرمه.
شیوا  حتما این خانمم نامزد تون هستن!
 اینم درسته.
نیما  و چون فقط خانم بزرگ این وسط باقی می مونه، پس ایشونم نامزد من هستن ! عجب شانسی دارم من! امروز که خواستم
جلو این سیما خانم نشون بدم چقدر معصوم و پاکم، از در و دیوار آشنا برام پیدا شد ! انگار هر چی دوست و آشناس اتمروز
اومدن این رستوران وامونده ! قرعه کشی م که می کنمی، دو تا دختر خوشگل می افته به این سیاوش کوفتی و خانم بزرگ می
افته به من!
« همه زدن زیر خنده که شیوا گفت »
 به شما نمی آد تنها باشین! پسري به خوش تیپی و خوش قیافه اي شما امکان نداره که دخترا دور و ورش نباشن!
نیما  حالا یه پرونده م شما براي من بساز!
 اینجا چیکار می کنی شیوا؟
شیوا  تو خونه دیگه حوصله م سر رفت. بلند شدیم اومدیم اینجا که یه ناهار بخوریم و برگردیم خونه.
« بعد برگست به من نگاه کرد »
 من سر قول م هستم.
 می دونم.
« بعد برگشت وبا حسرت یه نگاهی به همه ي ما کرد و خندید که پروانه گفت »
 راستی نیما خان شما چرا تنهائین؟
نیما  تارك دنیا شدم.
شیوا  حدس می زنم که شمام نامزد سیما خانم هستین.
« من و سیما خندیدیم »
نیما  فعلا که رو نوشت نامزدم! حالا که برابر با اصلم می کنن، خدا می دونه!
شیوا  خیالتون راحت باشه نیما خان.
« اینو گفت و برگشت به چشماي سیما نگاه کرد و گفت »
 من تجربه م زیاده. خیلی راحت می تونم عشق رو تو چشماي سیما خنم بخونم!
نیما  خدا از خانمی کم ت نکنه دختر ! حالا شما که انقدر تجربه ت زیاده، نمی شه یه کاري بکنی که از تو چشماشون بیاد نوك
زبونشون؟
شیوا  به موقع خودش می آد.
« بعد برگشت رف یلدا و گفت »
 شمام خیلی دختر خوشگلی هستین اما قدر این سیاوش خان رو بدونین. خیلی اقاس.
« ازش تشکر کردم که از جاش بلند شد و گفت »
 خب دیگه، ما باید بریم.
 مگه ناهار نمی خورین؟
شیوا  ما ناهارمون رو خوردیم . یه ساعت قبل از شما اومده بودیم. شمام راحت غذاتون رو بخورین . از اشنایی تون خوشحال
شدم سیما خانم.
« بعد با یلدام خداحافظی کرد و با خانم بزرگ م همینطور و وقتی خواست بره، خانم بزرگ گفت »
 مادر کجا می ري؟ بشین یه لقمه بذار دهن ت.
.« خوردیم » شیوا  خیلی ممنون. ما ناهار مونو
قابلمه آورده بودین؟ ؟« بردین » خانم بزرگ  شما ناهارتونو
شده. « صرف » شیوا  نه خانم زرگ، می گم قبلا
شده؟ مگه اینجا خرج می دن؟ « ظرف » خانم بزرگ  از قبل
پروانه  ما سر شدیم، خوردیم!
خانم بزرگ  شما پیر شدین، مردین؟! خدا نکنه! این حرفا چیه؟! مگه چند ساله تونه؟
نیما  نخیر! حالا مگه خانم بزرگ ول می کنه!
« بعد سمعک خانم بزرگ رو از دستش گرفت و آورد جلو دهن ش و گفت »
 اینارو ول کن خانم بزرگ بذار برن. گوش کن می خوام برات ترانه هاي درخواستی پخش کنم!
اینو گفت و شروع کرد پشت سمعک خانم بزرگ آهنگ و شعر خوندن ! خانم بزرگم همینجوري سرشو تکون تکون م ی داد و »
می خندید و کیف می کرد ! ماها مرده بودیم از خنده ! نیمام انگار نه انگار که تو رستورانه. سمعک خانم بزرگ رو مثل میکروفن
تو دستش گرفته بود و داشت براش آهنگ می خوند ! شیوا و پروانه با خنده خداافظی کردن و رفتن . وقتی اونا رفتن، نیما به
« خانم بزرگ گفت
 ترانه هاي درخواستی تموم شد خانم بزرگ.
« بعد سمعک رو گذاشت رو میز که خانم بزرگ دوباره ورش داشت و داد دست نیما و گفت »
 نیما جون اهنگ یه پول خروس م برام بخون تا ناهارمون بیاره!
« ماها دیگه مرده بودیم از خنده! نیما مجبوري سمعک رو گرفت جلو دهن ش و گفت »
 آخه من شعرش رو بلد نیستم! می خواي مرغ سحر رو بخونم؟
« بعد شروع کرد خوندن »
 مرغ سحر ناله سر کن داغ مرا تازه تر کن
 نیما خجالت بکش!همه دارن نگات می کنن!
نیما  راست می گی؟ 1 پس بلند تر بخونم صدا به همه برسه شاید از همینجا معروف شدم و گل کردم و افتادم سر زبونا!
نیما  زآه شرر بار این قفس را
برشکن و زیر و زبر کن
 نیما!!
نیما  اِه...! چی میگی؟ مگه نمی بینی دارم لالایی می گم بچه رو بخوابونم! داد نزن زابرا می شه!
«! دوباره همه زدیم زیر خنده! ول کنم نبود »
نیما  بلبل پر بسته ز کنج قفس در آ
نغمه ي آزادي نوع بشر سرا
ناله سر کن
 نیما به خدا آبرومون رفت!
نیما  ظلم ظالم جور صیاد
آشیانم داده بر باد
اي خدا، اي حبیب، از طبیبم
شام تاریک ما را سحر کن
« ! به دفعه چند تا دختر خانم که پشت میز بغلی نشسته بودن، همه با هم شروع کردن به خوندن »
 مرغ سحر ناله سر کن!
« ! برگشتم اونارو نگاه کنم که یه خونواده م که این طرف مون بودن شروع کردن به خوندن »
 مرغ سحر ناله سر کن!
«! برگشتم اونارو نگاه کنم که خانم بزرگم شروع کرد با صداي بلند خوندن »
 زآه شرر بار این قفس را
«! یه لظه م طول نکشید که چهار پنج تا میز، همه شروع کردن خوندن »
 برشکن و زیر و زبر کن!
بلبل پر بسته ز کنج قفس در آ نغمه ي آزادي نوع بشر سرا
ناله سر کن ناله سر کن!!
***
ساعت نزدیک سه بعد از ظهر بود که اول یلدا . خانم بزرگ رو رسوندیم خونه و بعدش نیما اومد که من و سیما رو برسونه . »
« وقتی سیما خداحافظی کرد و رفت به نیما گفتم
آبرو برامون نذاشتی! ×!  واقعا سیما حق داره زن تو نشه
نیما  سیما که از همه بلندتر می خوند ! یعنی همه می خوندم! فقط تو آدم بی ذوق و سلیقه ساکت بودي! اما عجب مردم اهل
رو دوست دارن! « نغمه ي آزادي » دلی داریم آ! دیدي چقدر برام دست زدن و تشویقم کردن؟! انگار همه
 برو که دیگه امروز از دستت خسته شدم، خداحافظ.
نیما  تو هنوز آفتاب غروب نکرده در خونه مائی، پس چرا دیگه خداحافظی می کنی؟
در خونه رو بستم و رفتم تو و رفتم تو اتاقم و اول یه دوش گرفتم و لباس پوشیدم و بعد زنگ زدم به شیوا . خ ودش جواب »
« . داد
شیوا  منتظر بودم که تلفن کنین.
 خوبی؟
شیوا  بد نیستم. هنوز سیستم دفاعی بدنم از کار نیفتاده.
 نباید بهش فکر کنی.
شیوا  خوش گذشت؟
 آره ، خوب بود. کاش شماهام می موندین.
شیوا  نخواستم مزاحم بشیم.
 ببین ، شیوا، من می تونم از نظر مالی بهتون کمک کنم. اگه مشکلی داري به من بگو.
« خندید و گفت »
 نه، ممنون، پول دارم. درد من پول نیس.
« یه خرده صبر کردم و بعد بهش گفتم »
 نمی خواي بقیه داستان رو تعریف کنی؟
شیوا  داستان؟!
« خندید و گفت »
 آره، به داستان بیشتر شبیه تا به یه زندگی. اگه چاپ بشه که دیگه عالیه!
 شایدم شد؟
« دوباره خندید و یه خرده بع

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







  • مکس گراف
  • اس ام اس دون